چشمان باز

یادداشت های پراکنده

چشمان باز

یادداشت های پراکنده

مادربزرگ

مادربزرگ اونجا نشسته و من عاشق خنده هاشم
به نبودنش فکر میکنم و حسرت دیدن خندش ،توی یه روز محتمل
زندگی توی لبخند اون بیشتر از رگ های من جریان داره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد